او
غزل شاعرانگی هامه
هر روز با خودم، به خدا فکر میکنم
این یک خدا که نیست چرا فکر می کنم؟
این یک فریب مبهم سیال و ساده است
وقتی به پیچ و تاب حادثه ها فکر می کنم
هر لحظه با تمام جسارت کنار راه
می ایستم و من که چه ها... فکر می کنم
تشبیه او به آیینه بودن عجیب نیست
تصویر فکر من شده تا فکر می کنم
گاهی به روی آتیه روبند می زنم
کتمان کنم که من به کجا فکر می کنم
می پرسم از شما دلتان مهربان کیست؟
یعنی به مهربان شما فکر می کنم
کم کم به این نتیجه رسیدم که ملحدم
این یک خدا که نیست ،چرا !!! فکر میکنم!!!!!!!!!!!!!!!!!
1381
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 16:37 توسط
|